⚜️نیمههای شب اوایل مهرماه بود که صدای پیامک تلفن همراه، خبر #شهادت شهید مدافع حرم #سجاد_زبرجدی را منتشر کرد. با خودم گفتم چه میکنند این جوانان عاشورایی که در ایام عزاداری سالار _شهیدان خود را به قافله کربلائیان میرسانند. کمی که پرسوجو کردم متوجه شدم #شهید_سجاد_زبرجدی همه داشته مادری بود که بعد از فوت همسرش با وجود مشکل شنوایی و عدم قدرت تکلم، فرزندانش را با حب اهل بیت(علیه السلام) پرورش داده تا اینکه یکی از دستپروردههایش #شهید مدافع حرم شده است. #شهید سجاد زبرجدی سهراب اهل تهران و محله خانیآبادنو بود. از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایستهای برای رزمندگان دفاع مقدس شدهاند. از همان سربازان امام زمانی که با شنیدن صوت هل من معین امام زمانشان خود را به قافله زینبیون میرسانند. برای آشنایی با زندگی و شهادت این #شهید مدافع حرم با علی زبرجدی برادر شهید، صفیه کمانی مادر #شهید، آقایان قاسمی و سیفی از دوستان #شهید همکلام شدهایم که از نظرتان میگذرد.
دنبالهروی #داییهایش شد.
همکلامیمان #شهید سجاد زبرجدی شرایط خاصی داشت. مادری که سعی میکرد با زبان بیزبانی برایمان از دردانه #شهیدش بگوید. صفیه کمانی همه صحبتهایش را با #بغضهای ترکخوردهاش درهم میآمیخت و اگر نمیتوانست منظورش را بفهماند، نوشتاری به دستم میداد تا به این ترتیب بتواند روایتگر زندگی تا شهادت فرزند #شهیدش باشد. صفیه کمانی سخنانش را از دردانهاش اینگونه آغاز میکند:
سجاد در یک خانواده #شهیدپرور رشد پیدا کرد. #داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. پسرم دوست داشت سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از #خصوصیات بارز پسرم میتوانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگترها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیتپذیر اشاره کنم. #سجاد اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. #پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش #دفاع میکرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظر من همه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به سرگذشت داییهای #شهیدش داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر #شهادت را از داییهایش آموخته بود.
⚜️از مادر #شهید میخواهم در مورد تربیت فرزندانش بگوید. اینکه چطور بعد از فوت همسرش دست تنها بچهها را بزرگ کرده است. میگوید: من با تمام سختیهای پیش رو در زندگی که عمدهترین آنها از دست دادن #همسرم و نداشتن مسکن و نبود منبع درآمد و مشکل تکلم و شنواییام بود، سه فرزندم را با حب# ائمه_اطهار بزرگ کردم. سجاد در اولین اعزامش به سوریه بسیار خوشحال بود و با شوق تمام روزشماری میکرد تا اینکه در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۹۵ برای اولین بار عازم سوریه شد. پسرم سفارشهایی برای خانواده داشت که پیروی از خط رهبری و اتحاد و همبستگی، خواندن #زیارت_عاشورا، نافله، زیارت جامعه کبیره، #دعا برای ظهور حضرت حجت، #نماز اول وقت، #امر به معروف و نهی از منکر، #حفظ حجاب و پاکدامنی از جمله آنها بود. #سجاد هر موقع که میتوانست زنگ میزد و از احوال خانواده باخبر میشد. اعزام #دوم سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸ روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
⚜️از مادر میپرسم به نظر شما چه ومی برای حضور #سجادها در جبهه مقاومت اسلامی وجود دارد، پاسخ میدهد: به نظر من حضور رزمندگان مدافع حرم برای دفاع و پاسداری از اسلام و میهنمان و همین طور حرم مطهر اهل بیت(علیه السلام) است. ادامه دادن راه #شهدا و بیداری اسلامی و تلاش برای #ظهور آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از کارهایی است که میتوانیم با آن یاد شهدا را زنده نگه داریم. اقوام نزدیک شهید شب قبل از #شهادت ایشان در خواب دیدهاند که پدربزرگ مرحوم #شهید و دو تن از #داییهای شهید در کنار هم بودند. #پدربزرگ شهید ناگهان میگوید میخواهم به سوریه بروم. به ایشان میگویند در سوریه جنگ است، میگوید من حتماً باید به آنجا بروم. تعبیر این خواب #چشمانتظاری پدربزرگ برای به آغوش کشیدن فرزند غیور و رشید خودش بود. #سجادم رفت پیش #برادران
⚜️برادر #شهید از قول کتک زدن برادر هم میگوید: قبل از تشییع پیکرش از حال رفته بودم و در بیمارستان #خواب سجاد را دیدم. سجاد به طرف من آمد و گفت آمدم از تو خداحافظی کنم. گفتم کجا؟ گفت باید بروم. گفتم تو قول دادی زود برگردی زود هم برگشتی، اما نباید بروی دیگر. تو مادر داری، خواهر داری، من هم میخواهم به تو تکیه کنم. گفت دیگر نمیتوانم بمانم، باید بروم. هر کاری کردم نگهش دارم نتوانستم و او رفت. روز #تشییع پیکرش سر مزار وقتی روی سجاد را برداشتم تا آن کتکی که قولش را داده بودم بزنم، دیدم جایی برای زدنش نیست. #ترکش خمپاره نیمی از صورتش را برده بود. مراسم بسیار باشکوهی بود. بیش از ۳۵۰۰ نفر مهمان داشتیم. تشییعی که من خودم باورم نمیشد. وقتی جمعیت را دیدم #قوت قلب گرفتم. با خودم گفتم اگر چه سجاد مظلوم شهید شد، اما هستند کسانی که سجاد و راه سجاد را بشناسند. سجاد #دل نترسی داشت و با پای قرص در میدان حاضر میشد. در شرایط سخت خانوادگی هرگز ندیدم که زبان به اعتراض باز کند. هیچ گاه ندیدم مقابل ما حرف زشت بزند. #سجاد واقعاً #شاخص بود.
⚜️سجاد در حلب #سوریه #شهید شده بود. نحوه شهادتش را اینطور برایمان روایت کردهاند که سجاد جانشین یکی از گروهانهای #فاطمیون بود. شب قبل شهادت سجاد، دشمن تک کرده بود و در حین درگیری نیروهای اسلام با تکفیریها شهید #الوانی با اصابت تیر مستقیم دشمن به #شهادت میرسد. عملیات تا فردا ساعت ۷صبح ادامه پیدا کرده بود. #سجاد و تعدادی از بچهها در عملیات عقب راندن دشمن شرکت داشتند تا خط تثبیت شد. بعد از اینکه منطقه به دست بچههای خودمان افتاد، ساعت ۱۲و نیم ظهر بود که سجاد همراه با تعدادی از نیروهای تازهنفس برای تقویت #قوا به بالای خاکریز میرود و در حین دیدبانی با اصابت خمپاره به خاکریز ترکشی از میان بشکههایی که در روی خاکریز قرار داشت به صورت و سمت #چپ_سر_سجاد اصابت میکند که همین امر باعث آسمانی شدن سجاد میشود.
⚜️ارادت قلبی به شهدا
برادر #شهید در خصوص خلقیات برادرش نیز میگوید:# سجاد ارادت عجیبی به شهدا داشت. داییهایمان مرتضی و داود کمانی از شهدای دفاع مقدس هستند. سجاد عاشق #شهادت بود. از همان بچگی از لحاظ چهره هم خیلی شبیه دایی داود بود. وقتی بستگان او را #شهید داود صدا میکردند انگار که قند در دلش آب میشد. سجاد ارادت خاصی به یکی از شهدای آرمیده در #بهشت زهرای تهران داشت و همراه من و دوستانش به این شهید بزرگوار سر میزد. برادرم علاقه عجیبی به #شهید حمیدرضا باقری داشت که در قطعه ۲۴ ردیف ۲۵ شماره ۲۸ به خاک سپرده شده است. هفت سالی میشد که این ارتباط بین سجاد و شهید باقری وجود داشت. من و دوستانش نمیدانیم چرا سجاد این شهید را انتخاب کرده بود! اما به گفته خود سجاد همه حوائج و خواستههایش را از برکت وجود شهید باقری گرفته بود. به نظر من آمینگوی دعای #شهادت سجاد شهید حمیدرضا باقری بود شهید باقری در سال ۱۳۵۹ به شهادت رسیده است.بار اول برادرم از سوریه برگشته بود، میگفت تیرها از کنار صورتم رد میشدند اما به من آسیبی نمیرساندند. میگفت من آنها را حس میکردم اما به من اصابت نمیکردند. خواهرم میگفت من دعا کردم که تو سالم برگردی و اتفاقی برایت نیفتد. سجاد در جوابش گفت دعای شما بود که من برگشتم اما کاش این دعا را نمیکردید و اجازه میدادید به آرزویم برسم. #برادرم به سفر کربلا هم که رفته بود از امام حسین(علیه السلام) #شهادتش را طلب کرده بود. ارادت او به حرم عبدالعظیم حسنی باعث شده بود که هر پنجشنبه به زیارت ایشان برود.
⚜️دیر آمد و زود رفت
سیفی، دوست شهید
من و سجاد از همان سال ۱۳۸۱که نوجوان بود و جذب برنامههای بسیج دانشآموزی شده بود با هم آشنا شدیم. یک نوجوان محجوب و کمحرف اما سرشار از انرژی. بسیار با#محبت و مهربان بود. از آنجایی که سجاد بسیار باانرژی بود و به لحاظ زمان زیادی که در مسجد، پایگاه و هیئت میگذاشت در قسمتهای مختلف پایگاه بکارگیری شد. #سجاد در بخشهای اردویی و فرهنگی فعال بود. یکی از فعالان و برگزارکنندگان اردوی #راهیان نور بود. سجاد برای آموزش راپل به بچههای پایگاه زحمات زیادی کشید. بچهها خیلی خاطرات خوشی از این آموزشها دارند. سجاد مسئول عملیات پایگاه #کمیل بود. جوان مخلصی بود که دیر آمد ولی زود بارش را بست و آسمانی شد. جزو سینهن و گریهکنان باصفای اباعبدالله بود. #سجاد ارادت خاصی به حضرت #مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشت به نحوی که همیشه وقتی پیامی هم میگذاشت آخرش عدد ۵۹ را مینوشت که به #ابجد میشود #مهدی» حتی اگر این پیام کوتاه بود.
⚜️قرار بود تشییع پیکر #شهید زبرجدی روز شنبه باشد ولی با اصرار و پیگیری زیاد دوستان و خانواده #شهید تشییع به روز جمعه موکول شد. یعنی روزی که متعلق به حضرت صاحبامان است و اینکه مسیر تشییع قرار بود از مقابل ناحیه ابوذر به سمت پایگاه #کمیل باشد و حتی خبررسانی هم شد ولی با اصرار برخی مبنی بر اینکه فاصله زیاد است تشییع از مقابل مسجد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شروع شد و مردم آنجا از شهید استقبال کردند. در #وصیتنامهاش هم عدد۵۹ را نوشته و سفارشش هم به دوستان دعا برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. به سفارش #شهید یکی از دوستانش سه شب در کنار مزار ایشان ماند. #شهید به دوستش گفته بود من را تنها نگذارید.
⚜️سه شب سر مزارش ماندم
مجتبی قاسمی
دوست شهید
مجتبی قاسمی #طلبه جوان و #بسیجی پایگاه کمیل از تعهد و قراری میگوید که با شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی داشتند.
سجاد دوست صمیمی من بود. از ۱۰ سالگی تا روز #شهادت همراه و دوست هم بودیم. ما با هم بچه محل، همپایگاهی، هممسجدی، همهیئتی و هممدرسهای بودیم. سجاد به عنوان بسیجی نمونه پایگاه مقاومت #کمیل، تکاور نیروی ویژه #تیپ_صابرین هم بود. من طبق قرار با سجاد بعد از #شهادتش سه شب بر سر مزارش ماندم.
قرار این همراهی هم از روزهای دبیرستان و قول و قراری آغاز شد که به هم دادیم. من و سجاد در دوران دبیرستان سهشنبهها یا پنجشنبهها به قم و جمکران میرفتیم. در یکی از این سفرها صحبت از مرگ و شب اول قبر پیش آمد و اینکه چه مراحلی دارد و چقدر سخت است. #سجاد به من گفت قول بده اگر من از دنیا رفتم تو سه شب تا صبح سر قبرم بیایی و تنهایم نگذاری. من هم گفتم که اگر من زودتر از تو مردم تو باید بیایی. آقا#سجاد قبول کرد و با هم قول و قرار گذاشتیم. در سالهای گذشته چند بار صحبت این قول شد. این اواخر باز هم قولمان را یادآور شد. گفتم حاجی بیخیال سه شب زیاد است، چیزی نگفت ولی معلوم بود ناراحت شده است. تا اینکه خبر #شهادتش را شنیدم. سه شب تا صبح رفتم سر مزارش. قرآن و دعا و ذکر و صلوات و فاتحه و… خواندم.
⚜️جالب است شب اول تنها نماندم. یکی دیگر از دوستانمان که با سجاد عهد کرده بود هرکس زودتر #شهید شد آن یکی باید شب اول سر مزارش برود و بخوابد، آمد پیش من. البته او هم با یکی دیگر از دوستانش آمده بود. شب اول (شب شنبه) قبل اذان مغرب سر مزار بودیم با چند تا از بچهها. نماز مغرب و عشا را خواندیم و حدود ساعت ۱۱ بچهها رفتند و من میخواستم بخوابم که یکی از بچهها آمد. صبح هم که شد رفتیم. شب دوم یعنی شنبه شب بعد از کلاس با مترو آمدم حدودهای ساعت ۹ و نیم بود. دو نفر از بچهها منتظر بودند تا بیایم و بعد رفتند. لحظه ورود به قطعه ۵۰، صلی الله علیکم یا اولیاء الله، صلی الله علیکم یا #شهداء الله… صلی الله علیک یا #شهید، صلی الله علی روحک و بدنک… خواندم.
آن شب خیلی خوب بود تا رسیدم شروع کردم خطبه غدیر را خواندم، #شهید حول موضوع #امیرالمؤمنین (علیه السلام) سیر مطالعاتی داشت. شب سوم خلوت بود بین من و سردار غریب شب عشاق بود. زیبا، دلچسب و طولانی سردار غریب لقبی بود که به سجاد دادیم. سجاد خیلی مظلوم بود. صبح که شد موقع رفتن به #سجاد گفتم من به قولی که به تو دادم وفا کردم. الان دلم میسوزد که چه کسی را از دست دادم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست. امام ای مدظله العالی
امروز بیست و دوم اذر ماه ٩٧ ، تنها پس از گذشتذچند روز از اجرای برنامه مبتذل و وقیح حیک بابا حیک ، به مناسبت روز دانشجو در دانشگاه اهرم ، بسیج دانشجویی دانشگاه ازاد واحد اهرم اقدام به برگزاری یاد واره شهدای دانشجو در محل سالنا اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی نمود .
تجربه نشان داده است هرگاه برخی سعی در تضعیف فرهنگ اسلامی و انحراف فکری جوانان کردند ، شهدا وارد صحنه شده تا نه تنها زخم های بوجود امده از بی مهری برای جامعه را التیام بخشند بلکه ابروی و عزت یک ملت استکبار ستیز را نیز حافظ باشند.
این بار جوانان باغیرت بسیج دانشجویی با صلاحبت تمام خانواده معظم شهدا ، رزمندگان و مردم انقلابی را به میهمانی لاله ها خواندند تا مرهمی شود بر دل زخمی این راست قامتانتاریخ .
این مجلس غیر از ان که تنها یادواره شهدا باشد مجلسی شد برای ادای احترام به ساحت خانواده معظم انها ، برنامه ای ارزشی و قابل تقدیر از اینکه صندلی های ردیف اول به اینذعزیزان اختصاص داده شد .
بدین وسیله از برادران و خواهران گرامی فعال در بسیج دانشجویی شهرستان تنگستان و همه عزیزانی که در برگزاری این یادواره ارزشی به هر نحوی نقش حمایتی داشته اند تقدیر و تشکر می نماییم.
امید است یادواره شهدا منشأ خیر ، برکت و بصیرت برای جوانان عزیز این مرز و بوم باشد.
محمدی همدانی مدیر مجمع جهانی خادمین شهدا طی یاداشتی به سخنان پروانه سلحشوری نماینده مجلس واکنش نشان داده، می نویسد :
در وصیت نامه شهدای عزیز این مرز و بوم در کنار پشتیبانی از ولایت فقیه بانوان این سرزمین را نیز به حجاب برتر توصیه می فرمایند . در وصیت شهیدی امده است ، خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت می سپارم ، پس امانتدار باش!
سرخی خونذشهید امانتی است در سیاهی چادر . اگر تا به حال توفیق مطالعه وصیت نامه این عزیزان را نداشته اید ،با توج به اصل و نسب پدری و مادری خود که از طایفه عشایر غیور کشورمان هستند جای تعجب است که از رسم و رسومات اجدادی خویش نیزبی خبر هستید . ن غیرتمند عشایر با درک عمیق از پوشش ملی ومذهبی همچنان با افتخار چادر به سر کرده و سنگین ترین کارها را نیز انجام می دهند . در برهه ای همین خواهران بزرگوارمان سلاح به دست گرفته وىبا دشمنان جنگیدند.
خانم سلحشوری حداقل غیرت انسانی را حفظ و موضعتان را روشن بیان کنید مشکلاتی که برای گردن و دست شما پیش امده است قطعا ازچادر نیست. هرچند برای چادری بودند با ید لایق بود .
#سلحشوری _ مجری تفکر غربی
به گزارش روابط عمومی خادمین شهدای جهان اسلام :
در پی ارسال یاداشتی از طرف مردم شهید پرور شهر اهرم تنگستان مجمع خادمین شهدا بیانیه ای بدین شرح صادر کرد:بسم رب الشهدا والصدیقین
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام ای (مدظله العالی)
فرمایشات گهربار مقام عظمای ولایت و رهبری فرزانه انقلاب اسلامی در باب زنده نگاه داشتن یادذو نام شهیدان نشان ازحکم جهاد فی سبیل الله دارد ، در برهه ای که دشمنان اسلام با تمام توان کمر به نابودی فرهنگ اسلامی و در راس ان فرهنگ جهاد و شهادت بسته اند لازم است که مردم و مسئولین با لبیک به فرمان معظم له و وظیفه شرعی و قانونی در راه صیانت از این فرهنگ کوشا باشند . تا زمانی که مزار مطهر امام زادگان عشق مورد بی مهری قرار گیرد نمی توان این فرهنگ عاشورایی را چنان که شایسته است به نسل جدید منتقل کرد. اخیرا یاداشتی به همراه یک تصویر از گار شهدای شهر اهرم به مسئولین مجمع گزارش گردیده است ؛ که در کمال تاسف و ناباوری قبور مطهر این عزیزان محل جولان و استراحتگاه حیوانات ولگرد شده است : در این یاداشت امده است بیش از یک سال از انتشار این تصاویر در فضای مجازی می گذرد؛ باوجود اگاهی و اطلاع مسئولین و قول مساعدت از طرف ایشان هیچ اقدامی صورت نگرفته است بدین منظور تصویر مورد اشاره مجددا در فضای مجازی بازنشر شده ؛ که واکنش هایی رااز طرف خانواده معظم شهدا ، خادمین شهدا و ملت شهید پرور ایران اسلامی در پی داشته است .
بر این اساس طبق وظیفه ای که این مجمع جهت پیگیری این قبیل مشکلات بر عهده از مسئولین اداره بنیاد شهید و سایر نهاد های مسئول تقاضای رسیدگی و رفع نواقص در گار شهدای شهر اهرم را دارد.
همچنین این مجمع برای همکاری با این اداره جهت سرعت بخشیدن به انجام کار از طریق تشکیل گروه جهاد امادگی خود را اعلام می دارد.
سربازان اتش به اختیار
مجمع جهانی خادمین شهدا
به نام خدا .
اطلاعیه _
بدین وسیله به اطلاع خادمین شهدا می رساند _ پیرو بیانیه ساخت یادمان شهدای گمنام غواص ، امیر اباد از توابع شهرستان_ نجف اباد اصفهان _ روزپنج شنبه هفته گذشته جناب اقای حجت السلام والمسلمین مهدی غلامی مسئول روابط، عمومی یادمان ، طی تماس تلفنی با مدیر مجمع جهانی خادمین شهدا ، اعلام فرمودند که کار ساخت و تکمیل این یادمان از مدتی پیش اغاز گردیده است .ولی همچنان با مشکلات مالی و نیروی انسانی دست به گریبان هستند. و از مدیر این مجمع تقاضای همکاری نمودند .
لذا بنا به درخواست متولیان این یادمان ، و وظیفه این مجمع در حمایت از ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پایان دادن به غربت شهدای گمنام ،همدانی ، مدیر مجمع خادمین شهدا ، ازگروه های جهادی برای حمایت از خادمین و خدمت گذاران این شهدای مظلوم در امیر اباد دعوت به همکاری نموده است.
جهادگران محترم برای هماهنگی و کسب اطلاعات بیشتر با شماره ٠٩٩١٦٨٥٢٢٤٠ویا حضوری در یادمان شهدا ی امیر اباد باذحجت الاسلام مهدی غلامی دیدار فرمایند .
به گزارش روابط عمومی مجمع جهانی خادمین شهدا :
در پی درج خبری مبنی بر اهانت بخشداری شهرستان الوار گرمسیری به ساحت امام جمعه محترم این شهر مدیر این مجمع
به این عمل زشت واکنش نشان داد .
همدانی :شجاعت و هوشمندی امام جمعه محترم شهر الوار گرمسیری در پاسداری از جایگاه نمایندگی ولایت فقیه قابل تقدیر است.
مردم ولایت مدار این شهر با بصیرت توطئه دشمنان را خنثی و تبدیل به یک اتحاد و همدلی خواهندکرد.
ایشان افزود: ازمسئولین ذی ربط در استان خوزستان انتظار می رود با بررسی دقیق و برخورد با حرمت شکان اقتدار مدیریتی خود را ثابت کنند.
شرح بیانیه :
ایتا_@shahid_110
گفتگو شهید مدافع حرم حسین جمالی می گوید: پسرم همیشه انفاق می کرد هرگاه در قرآن به آیه های انفاق می رسیدم به او می گفتم. (پسرم تو مصداق آیه های انفاق هستی .)
مادر حسین خواهر شهید بود و راه و رسم شهید پروری را می دانست . آرامش نشأت گرفته از قرآن در کلام و نگاهش موج می زد . مادر ، پسرش را نذر نگاه حضرت عباس کرده بود و بالاخره در روز تاسوعا هم او را هدیه آقا امام حسین (ع ) کرد . مادر می گفت : پسرم اهل نماز شب بود و ذکر و دعا . با خودم می اندیشیدم از مادری مانوس با قرآن پسری جز این توقع نمی رود. شاخص ترین خصلت حسین را اهل انفاق بودنش میدانستند. مادر که تمام نگاهش قرآنی بود میگفت او مصداق آیه های انفاق بود.
فرشته ای از آسمان
زهرا جمالی مادر شهید مدافع حرم و خواهر شهید دفاع مقدس . ما در سال 64 ازدواج کردیم و یک سال بعد در پاییز مهر ماه 1365 خداوند نوزادی را به من عطا کرد.
هر کس نامی را برای نوزادم انتخاب می کرد. تا اینکه شب هنگام برادر شهیدم را در خواب دیدم . قالیچه ای را به من نشان داد که نام حسین روی آن نگاشته شده بود. به من گفت این نام را برای نوزادت انتخاب کن. همیشه در این افکار بودم که چرا برادرم عبدالرزاق نام حسین را برای پسرم انتخاب کرد. و اکنون معنای واقعی آن خواب را دریافته ام.
او دوران کودکی آرامی داشت گاهی به خود می گفتم؛ خدا یک فرشته را به من هدیه داده است. حسین روز به روز بزرگ تر می شد و فضائل اخلاقی او بیشتر . هر سال چند روز مانده به ماه محرم لباس مشکی اربابمان را تنش می کردم و با پدرش راهی حسینه می شد و با دستان کودکانه اش حسینه را با کمک مردم محل مشکی پوش می کرد. حسین در این راه بزرگ شد و قد کشید.
به سن 7 سالگی که رسید او را به مدرسه عمار فرستادیم. در کنار مدرسه به ورزش کشتی مشغول بود. او همیشه از راه مدرسه پیش پدر می رفت و در امور کشاورزی به او کمک می کرد. یاد دارم روزی در هوای سرد زمستان به کمک پدر رفت و تا دیر وقت سرزمین ماند. پدر و برادرش را به خانه فرستاد و خود نیز مشغول بود حسین در آن هوای سرد و تاریک زمستانی با وجود حیوانات درنده تنها به خانه بازگشت بدون هیچ ترس و دلهره ای .
او تا سوم دبیرستان را در روستای خورنگان و پیش دانشگاهی را با نمرات بالا در فسا گذراند. پس از اخذ مدرک دیپلم با توجه به علاقه ای که به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت، وارد این نهاد مقدس شد و از دانشگاه نیروی زمینی امام حسین (ع) مدرک کارشناسی گرفت و به خیل پاسداران در آمد. مدتی حسین را به سروستان انتقال دادند ولی طاقت دوری دوستانش را نیاورد و به تهران بازگشت و در نیروی یگان ویژه صابرین تهران ادامه خدمت داد.
جانبازی گمنام بود!
حسین چند ماهی یک بار به مرخصی می آمد یک روز با پاهای گچ گرفته به خانه آمد. با اضطراب پرسیدم: مادر پاهایت چطور شده ؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نیست مادر موتور روی پایم افتاده.
بعد از شهادتش فهمیدم در کوه های خان طومان در سال 90 زخمی شده ولی برای اینکه من مضطر نشوم حقیقت را به من نگفته بود. در آن ماموریت بهترین دوستش (کمیل صفری تبار ) را از دست داده بود. خانه آن شهید عزیز در بابل بود. حسین پس از شهادتِ دوستش در مرخصی هایش ابتدا به مادر کمیل سر می زد و بعد به خانه می آمد . و همیشه به مادر کمیل می گفته دعا کنید تا من هم شهید شوم .
نجواهای عاشقانه اش هنوز به گوش می رسد
هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود.
یک شب که همه خواب بودند از رختخواب برخواستم تا یک لیوان آب بخورم . نور ضعیفی را در آشپزخانه دیدم . به سمت آشپزخانه رفتم . حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند . گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای ؟ گفت می خواستم شما بیدار نشوید.
زمزمه های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد.
عطر خوش نماز شب
برادرش می گوید: یک شب در کنار حسین خوابیده بودم . نیمه های شب حسین بیدار شد. پایش ناخواسته به من خورد و من هم بیدار شدم . دیدم حسین سریع توی اتاق دیگری رفت و مشغول به نماز شد . من هم سراسیمه از جا برخواستم وضو گرفتم دو رکت نماز صبح را خواندم و خوابیدم . بعد از نیم ساعت در حالت خواب و بیداری بودم که صدای اذان صبح را شنیدم.
یکی از دوستانش پس از شهادت حسین می گفت: تازه وارد یگان شده بودم که مرا به گردان یکم معرفی کردند. در آن زمان در آسایشگاه شهرستانی ها برای اولین بار حسین جمالی را دیدم. شب بود حوالی ساعت 2:30 از اتاقم بیرون آمدم که بروم آب بخورم در راهرو آسایشگاه بودم که صدای گریه ای از نمازخانه شنیدم. تا انتهای آسایشگاه رفتم . وقتی به آنجا رسیدم دیدم حسین سر بر سجده گذاشته و با خداوند متعال راز و نیاز
می کند و اشک از چشمانش جاری است. وقتی متوجه حضور من شد گریه هایش را قطع کرد و من همان لحظه عقب کشیدم و رفتم آنجا فهمیدم که کجا آمده ام و با چه مردانی هم رزم هستم.
شما در آینده حافظ کل قرآن می شوی / همیشه به حسین می گفتم آیه های انفاق در وصف شماست.
چند سال پیش با پیام حضرت آقا (در سی ماه سی جزء ) قرآن را حفظ کنید . شروع به حفظ قرآن کریم کردم. در این راه حسین مشوق اصلی من بود. او مدام پیگیر بود . حتی گاهی اوقات قرآن را باز می کرد و می گفت مادر فلان صفحه را بخوان و سپس ایرادهای من را می گرفت . اوایل اشتباهات تلفظی زیادی داشتم. حسین می گفت: مادر ایرادر ندارد. شما ان شاالله حافظ قرآن می شوی .
هرگاه به آیه های انفاق می رسیدم به حسین می گفتم : مادر این آیه در وصف شماست ( آخر حسین ما هم خیلی انفاق می کرد.)
برادرش می گوید: زمستان سال 87 من وحسین در میدان امام حسین تهران قدم می زدیم. یک خانمی با فرزندش در کنار خیابان نشسته بود و جوراب می فروخت. از کنار آن می گذشتیم که حسین ایستاد و تمام جوراب های آن خانم را خرید. و هزینه ای بیشتر از قیمت جورابها پرداخت کرد. از حسین پرسیدم مابقی پولت چی؟ گفت تمام جورابها را خریدم که با بچه ی کوچکش اینجا ننشیند.
میلاد امام زمان (عج الله فرجه الشریف)
سال 84-85 روز میلاد امام زمان قصد داشت جشنی برپا کند. دعای سلامتی امام زمان را گذاشت و شروع کرد به آزین بستن کوچه . بچه ها یکی یکی به سمتش آمدند و کمک کردند. بعد از آن هر سال این جشن را برپا می کرد و تمام هزینه ها را خودش پرداخت می کرد.
می روم تا واقعه کربلا دوباره تکرار نشود
آخرین باری که به مرخصی آمد چند روزی بیشتر از هر سری ماند. ساکت بود خیلی حرف نمی زد. گفت مادر چند خواب دیدم که دو تای آن تعبیر شده است. دعا کنید سوی هم تعبیر شود.
روزی که پیکر شهید همدانی را آوردند از حسین پرسیم . مادر چه کسانی به سوریه می روند؟ گفت: فرماندهان قدیمی. چند لحظه ای مکث کرد و سپس گفت: مادر از یک رزمنده فاطمیون می پرسند، چرا به سوریه می روی؟ در جواب می گوید ، می روم تا واقعه کربلا دوباره تکرار نشود.
مادر برای ما زشت نیست که در خانه بنشینیم و کاری برای بی بی زینب انجام ندهیم. مادر منم سوریه بروم؟
گفتم : برو
سریع بحث را عوض کرد.
دعا کن اولین شهید در روز تاسوعا باشم
یکی از همرزمانش از شب عملیات می گوید: شب عملیات بود. قرآن در دست گرفته بودم و بچه ها از زیر آن می گذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت : دعا کن فردا اولین شهید روز تاسوعا باشم .
وفای به عهد / روز تاسوعا به خانه برمی گردم
ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر می پزیم و بانی آن حسین بود . آن روز تمام وسایلهای نذر را خرید.
وسایلش را جمع کرد. از زیر قرآن ردش کردم و آب که مایع روشنایی بود را پشت سرش ریختم . با یک چشم پر از غم و عمیق نگاهم کرد و رفت. سوم محرم زنگ زد گفت مادر چه خبر از حسینه
گفتم مادر کی میای ؟ گفت روز تاسوعا خونه هستم .
روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم هر که می آمد می گفت حسین کجاست؟ در جواب گفتم زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه
بعد از مراسم دیدم حسن آشفته است و گریه می کند گفتم مادر چته : گفت یه دوست خوبی داشتم شهید شده آرام و قرار نداشت.
خبر شهادت
زمانی که خبر شهادتش را شنیدم مات و مبهوت بودم. ناگاه آیه 156 – 157 سوره بقره در ذهنم تکرار شد الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
" (صابران) کسانى هستند که هرگاه مصیبتى به آنها رسد، مىگویند: ما از آنِ خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم." " آنانند که برایشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمتهایى است و همانها هدایت یافتگانند."
تکرار این آیه تسکین دلم بود و آرام می شدم. باید به خاطر بچه ها خودم را نگه می داشتم و صبر می کردم. حسین خودش شهادت را دوست داشت و در وصیت نامه اش نوشته یود که به جای اینکه برای من گریه کنید برای امام حسین گریه کنید.
مراسمش با شکوه بود . همیشه می گفت مادر مراسم هایی که در روستا می گیرند بدون سوز است. دوستانم در روضه به گونه ای گریه می کنند که گویا مادر خود را از دست داده اند. تشییع حسین با شکوه و پر از سوز و آه برای اباعبدالله بود.
دیدار آخر( روایت مادر شهید به نقل از همرزمان)
همرزمش تعرفی می کرد که روز اول آبان 94 صبح یکی یکی بچه ها را بدرقه کردم. احتمال این را می دادم که شاید دیدار آخر باشد . همه را در آغوش گرفتم و خداحافظی کردم. فقط حسین از درب خارج نشد. چند بار داخل حیاط را نگاه کردم . حسین مشغول گرم کردن موتور بود.رفتم سرستون اما از ته دل دلنگرانی داشتم که چرا با حسین خداحافظی نکردم . حرکت کردیم . نیروها در تاریکی استقرار پیدا کردند و دیگر پیدا کردن حسین ممکن نبود. نزدیک صبح بود که خبر دادند حرکت کنید. نیروها را برپا دادم و خودم سر ستون به طرف محل خروج از باغ ما اولین گردانی بودیم که از باغ حرکت کردیم . و می بایست دنبال نیروهای حیدریون برویم . عجله کردیم و حتی متوجه شدم که دو تا از دوستان جا مانده به هر حال حر کت کردیم.
تا اینکه رسیدیم پشت یک خاکریز آنجا تمام نیروها در عرض گسترش پیدا کردند و سپس به سمت هدف حرکت کردیم میثم سر ستون می رفت و من تیم ها را یکی یکی پشت سرش رها می کردم تا اینکه رسیدیم به نزدیکی هدف رفتیم و گفتیم از سمت راست حرکت کنید . چند گامی را حرکت کرده بودند که مهدی بسیم چی صدا زد استاد امدادگر بفرست.
داد زدم امدادگر .
بچه ها پیش می رفتند و من هم به سمت مهدی رفتم . یکی از بچه ها را دیدم که زخمی شده و روی زمین افتاده و خیلی آرام و بدون صدا گفت: استاد تیر خوردم. جای گلوله را نشانم داد نگاه کردم خونریزی نداشت به یکی از امدادگر ها گفتم ببندش و حرکت کردم. رسیدم بالای سر حسین. آرام دراز کشیده بود انگار سالها بود که خوابیده بود . دوست داشتم بنشینم و او را درآغوش بگیرم اما متوجه شدم همه منتظر عکس العمل من هستند به ناچار از حسین گذشتم و با خودم این شعر را زمزمه کردم
چون چاره نیست میروم و می گذارمت
ای پاره پارخ تن به خدا می سپارمت
چرا ما آن روزی که به مادرمان زهرا(س) بی احترامی کردند داخل آن کوچه نبودیم/ ما اکنون برای نبرد آماده ایم
حسین در وصیت نامه اش می نویسد: روزی به این فکر بودم که چرا ما در سال ها و قرن های پیش به دنیا پا نگذاشته ایم و دائما این فکر بر من می گذرد که چرا ما آن روزی که به مادرمان زهرا(س) بی احترامی کردند داخل آن کوچه نبودیم. چرا ما آن روز درب نیمه سوخته را به پهلوی مادرمان زدند نبودیم، چرا ما نبودیم که به مولایمان امیرالمومنین (ع) کمک و او را یاری کنیم. چرا ما نبودیم که مولایمان امام حسن مجتبی(ع) را یاری کنیم، چرا ما روز عاشورا نبودیم که جانمان را فدای ارباب مان کنیم و چرا…؟
ای آقا، ای امام ما، من و همرزمانم در آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم، ما روز عاشورا نبودیم که در راه دفاع از دین و قرآن جانمان را فدا کنیم و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم. من از خدای تبارک و تعالی خواسته، و دائما می خواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند، من از خدا می خواهم که در زمان حال به من شهادت عنایت کند و از خداوند می خواهم زمانی که امام زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عج) دوباره بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه عاشورا اتفاق نیفتد خدایا به من و دوستانم و باقی ماندگان گروه۱+۱۰ شهادتی زیبا اعطا کند …
ای کسانی که این نوشته را می خوانید یا می شنوید امام علی (ع) می فرمایند: نداشتن چشم بهتر از نداشتن بصیرت است. پیرو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت مان آسیبی نرسد. ولی امر ما تنهاست. امام ما تنهاست من با فدای خون خود می گویم ای ولی ما ای امام ما، ای رهبرم، من با فدای خون خود نخواهم گذاشت هیچکس چه خودی و چه دشمن نگاه چپی به شما بیندازد. من از خانواده خود حلالیت می طلبم و از تمام کسانی که از من آزرده خاطر شده اند حلالیت می طلبم. و از پدر و مادرم می خواهم که بی تابی نکنید .
هروقت خواستید برای من گریه کنید، به جای من کمترین بر مصیبت ارباب بی کفن مان حسین بن علی (ع) و بر مصیبت اهل بیت گریه کنید، بر مصیبتی که بر خانم زینب کبری(س) گذشت گریه کنید.
* ای خواهرانی که این نوشته را می خوانید از شما می خواهم که حجاب خود را حفظ کنید و چادر به سر کنید. *
حسین جمالی ۲۲/۴/۹۴ ساعت ۰۳:۰۰
پسرم زنده است
زمانی که به من گفتند قرار است پیکر حسین را ببینی حالم دگرگون شد. تمام مدت صلوات می فرستادم. پیکر حسین را که دیدم، چشمانش نیمه باز بود یادم به کودکی اش افتاد که با چشمان نیمه باز می خوابید. همه گریه می کردند ولی من می گفتم خدا این چشمها را قبلا به من نشان داده حسین زنده است .
هر وقت دلم می گیرد سراغ کمد لباس حسین می روم. آن کمد برای من همانند حجله گاه حسین است. آخرین لباس ، آخرین کفش. قطره های خونی که هنوز روی فانوسقه اش مانده . تمام خاطرات حسین در این کمد جمع شده.
ماه محرم که نزدیک می شود قلبم به تپش می افتد و حالم دگرگون می شود. هر روز حسین را در کنارم احساس می کنم و روز تاسوعا سخت تر می شود. خدا به فریاد دل حضرت زینب برسد .
منبع:نوید شاهد فارس
درباره این سایت